راهی تا بهار نمانده...

ساخت وبلاگ
این دل کجآی آدمه ؟؟ میگفت دلِ آدما قدِ مُشته بستشونه ... مشتِ مآ که خیـــلـــی کوچیکه خیلی ... ولی چطور میشه که با این همه کوچیکی کلِ زندگیمونو تحتُـ الشعاعِ خودش قرار داده ؟؟ حالا باز ما خوبه مشتمون کوچیکه ... وای به حآلِ اونایی که مشت بزرگی دارن :)   +پ.ن1= بعد از یک سال و نیم سکوت :) خیلی روزا یادِ اینجا و این حال و هوا بودمآ... اما از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون تکنولوژی جدید حسابی تنبلم کرده ... میدونمآ قول داده بودم سر بزنم،قول داده بودم یادم نره ... به قول سجاد افشاریان مآیادمونِ م راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 136 تاريخ : شنبه 23 اسفند 1399 ساعت: 19:56

همه ماجرا از اونجایی شروع شد که موقعِ بچگیآمون وقتی دیگه دفترِ قصه های آدم بزرگا ته میکشید و حوصلشون نبود داستانِ جدید بسازن میگفتن آسمونُ نِگآ هرکی برا خودش یه ستاره داره که آرزوهاشُ بگه بهش بعد طبقِ کلیشه میگفتن اون پر نوره رُ میبینی ؟؟  اون پر نورِ مالِ ما بوده و می خندیدن ... اما من از اون بچه تُخسا بودم که هیچوقت دلم نخواس پر نور ترین ستاره مالِ من بشه یعنی حتی اگه یه جایی کمال گرای درونمم دلش نورِ بزرگترین ستاره رو می خواس میگفتم نه اون ستاره حتی اگه تو ذهنتم تو مُشتِت باشه در حقیقت تو مش راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 95 تاريخ : شنبه 23 اسفند 1399 ساعت: 19:56